- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
مـیرسـد ازتـَهِ گــودالْ صـدا واویــلا عـمّه کُشـتـنـد عـمـو جـانِ مـرا واویلا جایِ من نیست در این خیمه خداحافظِ تو نـیـزه از کِـتـف رسیده به کـجا واویلا اِی عمو مَرد شدم یک تَنهِ میدان زدهام سِپـَری نیست به دستِ تو چرا واویلا سِـپـَرَت دستِ پـسر خـواندۀ تو شد امّا پوستی مانده از این دست به جا واویلا از رویِ سـیـنـۀ دلـدار جُـدایم بُـکُـنـنـد سیـنـه را میشـکـنـد ضربۀ پـا واویلا بــدنـم زیــرِ سـُمِ اسـب شَـبــیـه بـدَنـت سـرِ من نـیـزه نـشـین مثـلِ شما واویلا ساعـتـی مـیگـذرد غـارتـیـان میآیـند عـمـّه میمـانـد وُ سـیـلـی جـفـا واویلا ندبه میخوانم وُ جان میدهم از غمهایت مجتبی روضه بخوان کربوبلا واویلا
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
میخـواستم به جـای پـدر یاورت شوم جای عمو به اشکِ غم آب آورت شوم احلی منالعسل نه فقط سهم قاسم است بـگـذار تا عـمـو غـزل دیـگـرت شـوم با بغـض کـوچهها به هواخواهی آمدم میخواهم از خـدا سپر حـنجرت شوم گودال مثل کوچه و شمشیر آتش است وقـتـش شده فـدای تو و مـادرت شـوم دیـدم که نـیـزهها نـفـست را بُریـدهانـد دیگر نشد به خـیـمه تـمـاشاگرت شوم هرگز مخواه بعد تو با چشمهای خیس من شـاهد اسارت این خـواهرت شوم آغوش وا کن ای گل صد چاک زیر تیغ تـا زائــر ضـریـح تـن اطـهـرت شـوم دستم شکست و حرمله چشم انتظار من بـگـذار تا شبـیـه عـلـی اصغـرت شوم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت عون و محمد
کـیسـت این، اُمِ ابـیـهایِ حـسـین کیست این حضرتِ زهرایِ حسین کـیـست این سایـۀ هَـمپای حسین کـیست پیـغـمـبـرِ فـردایِ حسـین کـیـست جـز زینب کـبـرایِ حـسیـن چادرش خورد تکان طـوفان شد کوه برخاست زمـین حـیران شد ماه چـرخی زد و سر گردان شد کعـبه هم دست بر آن دامان شـد کـیست این مـریـم عـذرای حـسـیـن مــادری کـــه دو جــگــر آورده هــرچـه دارد بــه نــظــر آورده پـیـش خـورشـیـد، قــمــر آورده زحــمــتـش را بـه ثَــمــر آورده آمــده جــان بــدهــد پــایِ حـسـیــن جـان خـود بـر دو کــبـوتـر داده هـر دو را سَـمــتِ خـدا پَـر داده اذن اگــــــر زود بــــــرادر داده قـــســـــمِ چــــادرِ مــــــادر داده دل خوش است او به دو امضای حسین هر دو مَـردنـد و صاحب عَلَم اند ذوالـفـقـارنـد که هم پُـشتِ هم اند هر دو تـا پـشت و پـنـاهِ حـرم اند هر دو در معـرکـه ثابـت قدم اند خـویـش را کـرده مُـهـیـایِ حـسـیـن پــردۀ خــیـمــه کـشـیــده خـانـوم کَـم کَـم انـگـار خـمـیـده خـانــوم رَزمِـشـان را کـه نـدیـده خـانـوم فـقــط از دور شـنـیــده خــانــوم گـوئـیـا هست خـودش جـایِ حـسین خــنــدههــا زود خــبــر آوردنــد بــادهــا یــکــسـره پَــر آوردنــد سَـرِ این دو، چـه مـگـر آوردنـد تــیــغ هــا را هــمــه در آوردنـد هر دو اُفـتـاده به صـحـرایِ حـسین مادر است اینکه سَرَش درد گرفت خواست خیزد کَمَرش درد گرفت که دو جایِ جگـرش درد گرفت ناگهـان بـال و پَـرَش درد گرفت گـفـت ای وایِ مـن و وایِ حـسـیـن قـصـدِ جــانِ دو بــرادر کــردنـد نـیـزههـا را دو بــرابــر کــردنـد ضربـههـا را که مُـکَـرَر کـردند بـعـد هــم نـیَّـتِ خـنـجـر کـردنـد به شـمـاره است نـفـس های حـسـین این طرف یک پـسر اُفـتاد زمین قـبل از آن یک تـبـر اُفـتاد زمین آن طـرف آن دِگَـر اُفـتـاد زمـین دشـنـهای دور و بَـر اُفـتـاد زمین غـرقِ خـونـابـه سـراپــایِ حـسـیـن بِـیـنِ مــیــدان چـقـدر بَـلـوا بـود دو بــدن بــود هــزاران پــا بـود دو گـلـو بـود و دو نِـی بـالا بود دو سـر اما سَـرِشـان دعـوا بـود وای از خـنـده به غـمهـایِ حـسـیـن از یــکــی زود زِرِه را کَـنــدَنـد از یکی جـوشَـنَـش از جا کَـندَند وقـتِ غـارت هـمه یِـکجـا کَندَند بـود دایــی تـکُ تـنـهــا کَـنــدَنـد آه از حــالـتِ ســیــمــایِ حـســیــن بـیـنِ خــون دیــد امــانـت هـا را بعد از آن غربت و غارت ها را دسـت گــردانِ غــنـیـمـت هـا را بــاز هــم گـفـتـنِ قــیـمـت هـا را خـواهـرش در پِـیِ سـقـایِ حـسـیـن شد غـروب و دو پسر را میدید بر سـرِ نـیـزه دو سـر را میدید دو سـرِ خـورده تـبـر را میدیـد دورِ خـود چـنـد نـفـر را میدیـد مــانـده امـا بـه تـمـاشــای حــسـیـن غــمِ فـرزنـد نـمیدانـی چـیـست دو سه تا چین رویِ پیشانی چیست در پیِ نــیزه پـریـشـانی چـیست بین نا مـحـرم و حـیرانی چیست کـیست زینب تک و تنهـای حـسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت عون و محمد
زین دو طوفان سوار میسازد مـردِ روزِ شـکــار مـیســازد زلـفـشان را به شانه میریـزد چـنــد تــا آبــشــار مـیســازد مثـل خـورشید باشد و از خود دو قـمـر در مــدار مـیســازد دارد از سر به زیرهایِ حـرم شـیـعــۀ ســربــدار مـیســازد هر دوتا تیغههایِ یک شمشیر دارد او ذوالـفــقــار مـیسـازد تیغـشان را چه خوش تراشیده هــر دو را آبــدار مــیســازد بـه عـلـمـدار میکـنـد نـظـر و از روی او دو بـار مـیسـازد کم اگـر آورند- فـرضِ محال- از خـودش تـیـغـدار میسـازد میرود خـود مـیـانِ مـیـدان و هـمه را تـار و مـار میسـازد پیشِ او هرچه هست چیزی نیست کــوه بـاشـد غـبـار مـیســازد از ســواران سـراب مـیمـانـد از سـپـاهـی مـزار مـیســازد از رجـزهـایـشان مـقـابلِ خود شـیــون و الــفــرار مـیسـازد او خـودش مـرتـضای کـرار اسـت زینب است این، دو تا علمدار است اگـر ایــنجـا کــویـر دریـا مـن اگر اینجـا غـبـار صـحـرا من اگـر ایـنـجـا غـریـب اُفــتــادی چه خـیـالیست کـربـلا بـا من همهشان گرد و خاک، طوفانم هـمـهشان کـوچـک اند اما من پشتِ در میروم به خـاطرِ تو مـرتـضایی اگـر تو زهـرا من غربتت دیدم و به من برخورد رخـصتم میدهی، به مولا من این زمین را به باد خواهم داد تـازه هـم مـیکـنـم مــدارا مـن دسـت، بـالا گــرفــتــم از اول بیـنِ یـاران مـچـرخ آقـا من... کیست در روز بیکسی هایت کـیـست در لـحـظـۀ مـبـادا من در دوراهــی نـشـســتـهام آقــا یـا که این دو جـوان من یا من به تو سـوگـنـد که بـنـی هـاشم مـات ایـنـان شـونـد حـتـی من این غـزالان غـلام زاده شـدند هـر دو از زینب اند اینهـا من کار مـگـذار بر مـدیـنـه کِـشَـد مـکـش آقـا زِ دسـتِ مـا دامـن آمــدم تــا بــه مـن زیـــان نـخـورد آب هــم در دلـت تـکــان نــخــورد کربلا پیش این دو جان میداد بوسه بر این دو نوجوان میداد هر دو نـعـم الامیـر میگـفـتـند آسـمـان دل بـه آسـمـان میداد تا محـمـد کمی رجز میخواند عـون هم پـاسـخِ هـمان میداد اشــهـــد انَ یـــا ولـــی الــلــه مـثـلِ این بـود که اذان مـیداد آن یکی تا جواب این میگفت این یکی هـم جواب آن میداد پشت بر پشتِ خویش چرخیدند تـیغِ مولا خـودی نـشان میداد این یکی اهل کوفه را میریخت دیـگـری حـقِ شـامـیان میداد مـادری بیـنِ خـیـمـهاش بود و ظرفِ اسـفـنـد را تکان میداد درد پـــا داشـت از دویـدنهــا دردها را به استـخـوان میداد فکر و ذکرش فقط حسینش بود داشت در خیمه گاه جان میداد تشنه بودند و ضعف میکردند یک نفـر کـاشکی امـان میداد بـه زمـیــن روی خــاک اُفــتــادنـد وایِ مـن ســیــنـه چـاک اُفــتـادنــد خشک شد خشک خشک حنجرشان خورد یکجا به سنگ ساغرشان رو به سمتِ حـریـم زینب بود بـیـنِ خـونها نـگـاهِ آخـرشـان کـار صـیـاد زنــده کـنـدن شـد به زمین ریخت بالشان پرشان میرسد دشنههابه سینه چه سخت میکُـنـد ضـربهها مکـررشان نـیـزهها مـیشـونـد کوچـکـتـر تـیـغ هـا مـیکـنـنـد اکـبـرشـان روی دوش حسین خون میریخت کرده آن بـوسهها مـعـطـرشان کو محمد کدام عـونِ من است چه به هم ریخـتـه سراسرشان پـیـش روی حـسـین با عـبـاس پـهـن بــودنـد در بـرابــرشـان سوخت تا خیمه گاه، دارُالحَرب آتـش اُفـتـاد رویِ پـیـکـرشـان پـیـش نامـردهای کـوفه نشـین روی نـاقـه نشـسـت مـادرشان سـرِ عـبـاس بـود و مـحـمـل زیـنب گـــریـــه مـیکــرد بــر دلِ زیــنـب
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت عون و محمد
غـم جـدایـی تو کـرده قـصـد جان مرا غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا از آن زمان که به دنـیا قـدم گـذاشتهام عـجـین به داغ نـوشـتـند داسـتـان مرا چه رورگار غریبی که باز در صدد است بـگـیـرد از من دلـخـون برادران مرا ز غربتت رمق راه رفتن از من رفت انـا الـغـریب تو لـرزانـده زانـوان مرا اجـازهای بـده نـذری سـفـرهات باشـند کرم نما بـپـذیر این دو قرص نان مرا بیا و گرد خـجالت ز چـهـرهام بـردار به خونشان بـدرخـشان ستـارگـان مرا ادا اگـر بـشـود حـق تـو ز جـانـب من تـوان مـگـر بـدهـد جسـم نـاتـوان مرا قـدم خمـید ز داغت، داغ این دو گـلـم خـمـیـده تـر نـکـنـد قـامت کـمـان مـرا به خاطر تو ز خـیـمه نـیـامدم بـیرون مگر که پی نبری چشم خونچکان مرا نـصیب بـاغ دلـم از بـهـار انـدک بود خـدا به خـیـر کـنـد قـصـۀ خـزان مرا بـلا عـظـیـمتـر و من صبـورتر شدهام چه سخت کـرده خـداونـد امتحـان مرا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت عون و محمد
به یا قدّوس به یارب به زینب عبادت میکند هرلب به زینب دو عـالـم تـکـیه دارد بر عـصـایش وقـار آمـد به پـابـوس وقـارش علی حظ میکند از اقـتـدارش نـگـو یک زن، بگو یک مرد آموز نخی از چادرش نور است زینب ولـی الله مـسـتـور است زینب چه بـهـتر از حـرم لـشگـر بـسازند همه رفـتـنـد تـنهـا مـانـده حالا و دردش بیمـداوا مـانـده حالا تــمــام دشـت پــیـچــیــده خـبــرهـا عـزیــزم؛ یــار آوردم بـرایـت گـل بــیخــار آوردم بــرایـت نـگـو نه! تا به شب رو میزنـم من نزن تکیه به نیزه خواهرت هست سر نـاقـابـلم نـذر سرت هست بـده شـمــشـیـر را دسـتـم بـگــیــرم به میدان میروند این دو برایت زمین خوردند اگر اصلا فدایت نـبـیـنـم شـرمـت از چـشـمان زینب چه بهتر جان دهند اینها به پیکار نـبـیـنـند ازدحـام جـمـع اشرار نـبـیـنـنـد احـتـرامــم را شـکـسـتـنـد
: امتیاز
|
رزم و شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب سلام الله علیها
یادگارِ زینـبند، سردار هستند این دو گل بهـرِ حق آمادۀ پـیکـار هستند این دو گل از رد پاهایشان هی بوسه میگیرد ملک بالهای جعـفر طـیّار هـستند این دو گل میمـنه تا میسره مبهـوت غـرش هایشان جلوههای حـیدر کرار هستند این دو گل هرچه دشمن میرسد خانه خرابش میکنند بر سر هـتاکـیان آوار هستند این دو گل غصۀ لرزیدن دلهای مضطر میخورند از نگـاه حرمله بیـزار هستند این دو گل مادر از خیمه دعـا کرده علیاکبر شوند عصر عاشورا به روی دار هستند این دو گل زیـر پـا افـتـادهاند و رویشان نـیـلی شده روضهخوان کوچه و مسمار هستند این دو گل دایی گریانشان یک یک به خیمه میبرد در زمین کربلا بسیار هستند این دو گل
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
تن بیسر شده چون بیکس و بییار شود بـازى دسـت اراذل ســر بـازار شـود تـرسم این است بـلایى که سر من آمد بین گـودال سرِ جـسم تو تکـرار شود من ندیدم سرِ خونى نشده در این شهر کـودک و پـیر کسى وارد دربار شود
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
ز درد غربت تو شهر،غرق آهم شد نگـاه گـرمِ تو از دور در نگاهم شد همین که نام تو بُردم شکست دندانم سـلام دادم و تـنها هـمین گـناهم شد چه زود مـردم کـوفه عـمارتم دادند بلـند مرتبه قصری که قـتلگـاهم شد وفـای امّت کوفی نماز مغـرب بود عـشا نـیامده این قـوم سـدّ راهـم شد
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
کوفه همان شهری که مسلم کوچه گردش بود کوفه همان شهری که تنها طوعه مردش بود یک پـیـر زن تـنهـا پـنـاه نالـههایم بود خون دل و اشکِ بصر تنها غذایم بود ایـنـهـا فـقـط آقـا بــیـا آقـا بــیـا کـردند بیعت شکـستـند و مرا تنها رها کردند شهـر ریـا و فـتـنـه و عـیـاش ها کوفه پُر گـشته از ولگـردها کلاش ها کوفه چیزی که من دیدم ریا و بیحیایی بود ظاهر خـدایی بود باطن بیخدایی بود گـفـتم بیا آقا سـفـیـرت را حلالـش کن نعـم الامیری و اسیرت را حلالش کن دیگر رسیده جان من بر لب پـشـیمانم آقا به جان خـواهرت زینب پـشـیـمانم آقا به جـان مـادرت جـان عـمـوی من بـرگـشـتـنت گـشـتـه تـمام آرزوی من برگرد تا روی سرِ خود سایبان داری تا یک قمر دور و بر این کاروان داری مـسـلم فـدای قامت اکـبـر شود برگرد زود است آهوی حرم بیسر شود برگرد اینجا کسی فکر تو و نیلوفرانت نیست اینجا بجز شمشیر چیزی میزبانت نیست بیسـر شـدن پـای تو آقـا آرزویـم بود در لحظۀ آخر دو چشمت روبرویم بود من از سـر دارالامـاره داد خواهم زد تنها فـقـط اسم تو را فـریاد خواهم زد تـقـدیـر مسلم تـشـنـگی بود و لب پاره سـر بـر در دارالامــاره تـن به قـنـاره
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
گریههایم میشود از شـرمساری بیشتر هر دقـیقه میشود این بیقـراری بیشتر جای این زخم زبان ای کاش تنها میزدند طعنه از هر تیغ دارد زخم کاری بیشتر هرچه سنگین میشود بار خجالت در دلم میشـود بـاریـدن ابـر بـهـاری بـیـشـتر بیشتر در کوچه سنگش میزنند این بامها هرچه میآید به کوفه صوت قاری بیشتر هر قَـدر من نا امیـدم در میان شهر غـم حـرمـلـه دارد ولی امـیـدواری بـیـشـتر خارِ در چشمم اگر چه تیغ هاشان شد ولی از سه شعبه میرود بر چشم خاری بیشتر گرچه در دارالعماره خون من را ریختند از سرم هر کوچه دارد یادگاری بیشتر از اسیری خودم در کوفه فهمیدم حسین میکشند اینجا عزیزان را به خواری بیشتر
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
نـفـس کـشیـدن او به شماره افـتـاده کـنار چـشـم کـبـودش سـتاره افـتاده بزرگ مردی خود را به او نشان میداد همین که طوعه پی راه چاره افتاده کنار غربت اشکش مکرراً ذکر… حـسـین گـوشۀ لـبهای پـاره افتاده اذان شد و سرش از پیکرش زمین افتاد شـبـیه طـفـل که از گاهـواره افـتاده اذان ظهر شد و پیکـر بدون سرش بـه زیـر سـایـۀ تـلـخ مـنـاره افـتـاده فقط به خاطر افتادن حسین ز اسب سـرش ز سـردرِ دارالإمـاره افـتاده
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
دل بیقـرار من میتپد از فراق یاری که نوشـتهام بـیاید، به دیـار بیقـراری چو به عشق پا نهادم، همه هستیام فنا شد تن من به تیغ و شمشیر و سرم به چوب داری دل من ز بیوفایی، سر من ز سنگ کینه بشکستهاند هر دو ز بلای عشق، آری ز لبم بود روان خون شبیه یم به کاسه ز دو دیدهام روان اشک شبیه آبشاری دل من بسوزد از آن که به اهل بیت عصمت بزنند سنگ از بام نکـنند غـمگـساری شب و روز کاروانت چو یکی شود به کوفه تو به سویشان نظاره ز فراز نیزه داری
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
هزار شکر که از خونِ دل وضویی هست لـباس مشکی ما هست، آبرویی هست بیا حسین بـگـو تا که ما به سر بزنـیم میان شاه و گدا، راه گفت و گویی هست همیشه سنگ غمت را به سینهام زدهام خوشم برای شکستن، مرا سبویی هست دوباره چشم شما زخم میشود، دیر است مرا ببین، که به چشمت هنوز سوئی هست مـرا بـرای مُحـرّم دوبـاره مُـحْرِم کن منای کرب وبلا هست و آرزویی هست مرا بکش به همان روضههای ناگـفته همیشه پیش شما روضۀ مگویی هست گـمان کـنـم نـرسم تا به شـام عـاشورا فقط برای همین چند شب گلویی هست
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
مُحَرَّم آمد و این دل هنوز مَحرَم نیست هـنوز قـلـبِ من آمـادۀ مُـحَـرَّم نـیـست هـمه ز سـسـتـیِ این بیاراده میبـاشد اگرکه عهد من و آن نگار محکم نیست همیشه دیر رسیدم به وعده گاه، برفت برای اینکه هنوز این گدا منظم نیست ز بیوفـائی و ظـلـم و جـفـای ما باشد اگر شـرائـط روز فـرج فـراهـم نیست به سود ماست نه سود نگار، این خدمت وگرنه نوکر مخلص به درگهش کم نیست به قطره قطرۀ اشکی که داده مـمنونم که بر طهارت این اشک، آبِ زمزم نیست مـیـان غــفـلـتـم امـا بـه یـادِ او هـسـتم هنوز جزگل نرگس کسی نگارم نیست
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بـر پـا شـده حـســیـنـیـۀ گـریـههـا بـیـا بر روی چشمهای تـر از اشک ما بیا شال عزای تو به عـزایم نـشانده است وقت عزای مان شده صاحب عـزا بیا از معـرفت تهیام و از مصلحت پُـرم تـا زیـر و رو شَـوَم ز قـدوم شـما بـیا یادش به خیر صحن رضا زار میزدم: آقــا نــشــسـتـهام دَم ایــوان طـلا بــیـا ایـوان طـلا اگر که نـشد تا بـبـیـنـمـت وقـت سـحــر زیــارت پـائـیـن پـا بـیـا ای خاک بر سرم که نشد خاک پای تو یک شـب خـرابـۀ دل من هـم بـیـا بـیا من را که کُـشت وا ابـتـاهای عـمهات یک سر به خاک کشته کرب و بلا بیا
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
دلـتـنـگی غـروب همه جـمعههای من کی میرسد به صحن حضورت صدای من دیـگـر دلـم بـرای شـمـا پَـر نـمـیزنـد بـرگـرد و بـال تـازه بـیـاور برای من غیر از ضرر برای تو چـیزی نداشتم حتی نـیامـده ست به کارَت دعای من اشکـت اگر به نـامـه اعـمال من نـبود بـخـشـش نـبـود شـامـل یـا ربّـنـای من یک روز محض خاطر این چند قطره اشک وا میشود به خـیـمه سبـز تو پای من با تو هـوای ماه عـزا چـیز دیگریست ای بانی مُـحـرّم و صاحب عزای من امـشب مـیان سیـنـه زدنها و اشکها مُهـری بزن به نـامۀ کرب و بلای من
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
صدای گریهتان پـیـر کرده عـالم را بیا که با تو بـپـوشم لـباس مـاتـم را هزار شکر نـمُردم که باز میبـیـنم کـتـیبههای عزا؛ مشکی مـحـرّم را برای عمه خود تا که روضه میخوانی به گریه شعـله زنی دودمـان آدم را دخـیل بستهام امسال قبل جان دادن ببینم اشک تو را روضه مجـسّم را به نور خویش عزاداری مرا پُر کن به سایهات بپذیر از گدات این کم را مرا شبیه شهیدان شهید عـشقت کن به بال شوق و بصیرت بگیر دستم را بـیـا؛ بـه رفـیـقـان رفـتـهام سـوگـنـد که با تو زار بگریم تمام این غم را
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
آقـا سـلام، مـاه مُـحـرّم شـروع شـد بازاین چه شورش است و چه ماتم شروع شد آقا سـلام تـحـفۀ اشکی به من دهـید ماه گدایی من و چـشـمم شروع شد یـادم نـرفـته است نـگـاه شـما به ما از گـریههای ماه محـرم شروع شد قـد قامت الحسین که تشنه شهید شد شد قامت العـزا غم عالم شروع شد ده روز اعتکاف دو چـشمم برایتان در روضه مثل مسجد اعظم شروع شد هاجر به پای روضه اصغر نشسته است تا این که جوشش زمزم شروع شد آقــا سـلام نـیـت گــریـه نــمــودهام شیرینترین عبادت ما هم شروع شد
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
من و این روضههـا الحـمـدلله مـن و یـــاد شــمــا الـحــمـدلله من و مـاه مُـحـرّم زنـده بـودن بــود حُـسـن عــطـا الـحـمـدلله نبودم، حق مرا سینه زنت کرد شـــدم اهــل بــکــا الـحــمـد لله من از دامـان پـاک مـادر خود تـو را گــشـتـم گــدا الـحـمـدلله من از هیأت هزاران خیر دیدم شــدم حــاجـت روا الـحـمـدلله سیاهیّ عزایت نور محض است کـه گـشـته رزق مـا الحـمـد لله رسد روزی که در سجده بگویم رســیــدم کـربــلا الـحــمـدلله؟
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
کاش میشد به من زار بـهـایی بـدهی قـلـب تـاریک مـرا نـور ولایی بـدهی کاش میشد که قدم رنجه کنی یک لحظه پا بر این دیده گذاری و صفایی بدهی کاش میشد به دلم درد وصالت میبود تا تـو آیـی و بر این درد دوایی بدهی کور آن است که روی تو نـبیند مهدی کاش میشد که براین دیده ضیایی بدهی حسرتی بر دل من مانده و ای کاش مرا شب جـمـعـه سـفـر کـربـبـلایی بـدهی
: امتیاز
|